تفريحي خوب نیستیم،بهترینیم جمعه 9 دی 1390برچسب:, :: 14:57 :: نويسنده : ماهان اسدپور
بسي رنج بردم در اين سال سي / كه مدرك بگيرم زبد شانسي نشد، دادم از كف همه زندگي / نهادم به سر افسر بندگي نبودم اوائل چنين ناتوان / ببودم به سر موي و بودم جوان نه تن خسته و ناتوان بودمي / نه اينگونه نامهربان بودمي نه اهريمني طينتي داشتم / نه بر خوي بد عادتي داشتم كنون بشنويد اينكه بيچاره من / چنان گشتهام اينچنين اهرمن بود شرح احوال من بس دراز / ولي قطره آن گويم از بحر، باز به هوش و خرد شهره بودم به شهر / نبودي چو من درسخواني به دهر به كنكور در رزم كنكوريان / زدم تستها را يكي در ميان به كف آمدم رتبهاي زير صد / نيارد چو من رتبه كس تا ابد خيالم كه ديگر مهندس شدم / نبودم خبر زينكه مفلس شدم به خود وعدهاي نيك دادم همي / كه چون در خط درس افتادمي بيابم اگر صد هزاران كتاب / زنم از خوراك و ميرم ز خواب چنانش بخوانم به روزانه شب / كه خود گردم از كار خود در عجب وليكن چو پايم بدينجا رسيد / نبيند دو چشمت كه چشمم چه ديد به هنگامه ثبت نامم دمار / برآمد به يك روزه هفتاد بار به «آموزش»اش چون گذارم فتاد / رخ سرخ من رو به زردي نهاد چو دادندمي صد هزاران ورق / به رخساره زردم آمد عرق چنان بي كس و خسته ماندم به صف / كه رست از كف كفش مخلص علف پس از آن چو ديگر به صف ماندگان / به يك نمره گشتم من از بنديان بماند، پس نمرهاي گم شدم / جدا از خود و شهر و مردم شدم به خود گفتم اين زندگي بهتر است / ره دانشم راه پر گوهر است گذشتم از آن فكر پيشينهام / كه من ديگر آن شخص پيشين نه ام به من چه كه ديگر كسان چون كنند / به من چه، چه در كار گردون كنند به من چه فلاني دل آزرده است / به من چه خر مش رجب مرده است گذشتم از آن فكر پيشينهام / كه من ديگر آن شخص پيشين نه ام كه دانش چراغ ره آدم است / كليد در گنج اين عالم است چو فرصت غنيمت شمارم كنون / مرا علم و دانش شود رهنمون پس از آن به مكتب نهادم چو پا / ز يك درب چوبي بسي بي صدا به رزم اندر آمد يكي اوستاد / بگفتا شكاري به دام اوفتاد بچرخيد و گرديد و غريد و گفت / در اين پهنه يكدم نشايد كه خفت كه من دكترا از فلان كشورم / يل سر سپاه فلان كشورم كنون گفته باشم به آغاز درس / ز كس گر نترسي، ز مخلص بترس بگفتم كه درست بسي ساده است / كدامين خر ز درست افتاده است؟ بگفتا كه درسم بسي مشكل است / خيالات تو اي جوان باطل است چنانت بكوبم به گرز گران / كه پولاد كوبند آهنگران پس از آن سخنها و آن سرگذشت / دوماهي چو از آن سخنها گذشت رياضي يكم نمره بر شيشه زد / هزاران غمم تيشه بر ريشه زد علومي چو بر بنده لشكر كشيد / سپاه معارف به دادم رسيد يكي بيست بگرفتم از ريشهها / نشد كارگر زخم آن تيشهها پس از آن معارف ز من قهر كرد / دهانم ز تلخي چنان زهر كرد به تالار و در گرمي ماه تير / بيامد ز در اوستادي چو شير بگفتا كه در رزم نام آوران / بدان، خوان اول بود امتحان فراهم شد از جمع ما لشگري / يكي پهلوانتر از آن ديگري اتودها كشيده همه از نيام / كه بايد نمودن به دشمن قيام چو آمد فرود آن يل از پشت زين / ببست افسار رخش خود بر زمين كشيد از نيامش سوالات را / بگفتا كه حل كن محالات را سپه را به يك غرش آرام كرد / يلان را چنان اسب خود رام كرد بگفتا كه درسم بسي ساده است؟! / كدامين كس از درسم افتاده است؟! كنون گر تواني برو بچهجان / به فني زبندم تو خود را رهان نشستم چنان سنگ بر صندلي / به خود گفتمي اينكه ول معطلي برو فكر ديگر بكن اين جوان / مگر ترم ديگر شوي پهلوان شدم بر خر نحس شيطان سوار / دو صد حيله را چون نمودم قطار به يك روزه صدها گواهي بكف / به ظاهر پريشان و در دل شعف بگفتم كه من موقع امتحان / ببودم به بستر بسي ناتوان كه رحمي كن اي پهلوان رهنما / بيا بر من اكنون تو راهي نما كنون تا نيفتم به حال نزار / برونم كش از پهنه كارزار دو ترمي در اين نابرابر نبرد / دگر از چه آرم سرت را به درد هزاران كلك را زدم بيش و كم / كه شايد برون آيم از پنچ و خم رهي پرفراز و خم اندر خم است / در اين ره هزاران چو من رستم است يكيشان به رخش و يكي مرده رخش / يكي با درفش و يكي بي درفش هر اينك در انديشه كارزار / مگر آخر آيد غم روزگار نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها
تبادل لینک هوشمند نويسندگان
|
|||||||||||||||||||||||||||||
|